عیب همه عالم ز تغافل به هنر پوش


این پرده به هر جا تنک افتد مژه در پوش

بی قطع نفس کم نشود هرزه درایی


رسوایی پرواز به افشاندن پر پوش

در زنگ خوشست آینه از ننگ فسردن


ای قطره فضولی مکن اسرار گهر پوش

پر مبتذل افتاده لباس من و مایت


خاکی به سر وهم فشان رخت دگر پوش

ای خو اجه غرامت مکش از اطلس و دیبا


آدم چقدر نازکند، رو، جل خر پوش

جز خلق مدان صیقل زنگار طبیعت


دلگیری این خانه به واکردن درپوش

چون صبح میندوز بجز وحشت از این دشت


تا جاده و منزل همه در گرد سفر پوش

پیش از نفس آیینهٔ هستی به عرق گیر


تا غوطه به شبنم نزنی عیب سحر پوش

دل طاقت آن آتش رخسار ندارد


یاقوت نمایان شو و خود را به جگر پوش

بی نقطه مصور نشود معنی موهوم


آن موی میانی که نداری به کمر پوش

بی پرده خیالی که نداریم عیانست


حیرت نشود بر طبق آینه سر پوش

انجام تلاش همه کس آبله پایی است


بیدل تو همین ریشه به تحصیل ثمر پوش